×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

matalebe bahal

× salam doostan.man say daram darmorede hamechi too in webloge matlab bezaram.nazaratoono bezarain.harchiz ke doost darin too inja bebinino begin.tanx
×

آدرس وبلاگ من

romania.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/farno0sh jigar

رمان یک قدم تا غروب

  بالاخره راضی شدم.در واقع حوصله ی بحث نداشتم.سرم خیلی درد میکرد فقط دوست داشتم زودتر برم تو اتاقو بخوابم .محمد تو چشمام نگاه کردو گفت : ماهرخ من فقط میخوام تو مثل قدیما باشی
واسه اینکه بیشتر از این نگران نباشه گفتم:
داداشی اتفاقا منم دلم خیلی مسافرت میخواست
بعدم تمام تلاشم. کردم که یه لبخند بزنم اما فکر کنم بیشتر شبیه پوزخند شد.سریع رفتم تو اتاق.اخیش.پریدم رو تختو چشامو بستم.به فردا که فکر میکنم حالم میگیره.....اه ه ه...ترکیه اونم با دوستای محمد..حالم از همشون بهم می خوره..چرا نمی ذارن من به حال خودم بمیرم.برای یه لحظه حالم از محمد به هم خورد اما سریع به خودم اومدم.به هر حال الان فقط اونو دارم.نه مثل این که بدون قرص خوابم نمیبره.سه ته قرصو بدون اب خوردم عادت کرده بودم

شنبه 29 بهمن 1390 - 10:03:24 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://texasi.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 25 اسفند 1390   12:16:07 AM

بیهوده فقط عذاب دادم همه را
تا موی به مو جواب دادم همه را
دیروز غروب نامه ها را بردم
با دست خودم به آب دادم همه را

آخرین مطالب


رمان یک قدم تا غروب


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

5515 بازدید

1 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

2 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements